یکی از علایق من که برای یادگیریِ آن بسیار کوشیدم و بسیار از آن آموختم «فلسفه برای کودکان» است. فلسفه برای کودکان علاوه بر اینکه در شیوۀ معلمی من تاثیرگذار بود، در شیوۀ زندگی من نیز موثر بود و آن را غنا بخشید. در اینجا میخواهم مهمترین آموختۀ خود از فلسفه برای کودکان را بیان کنم که در هر دو وجه شخصی و حرفهای من تغییر ایجاد کرد و آن متاملانه زیستن است.
در کلاسهای فبک(فلسفه برای کودکان)، تسهیلگر پس از پایان تمرین، پرسشی را مطرح میکند، پرسشی که هدف آن تامل بر تجربه و در واقع کشف معنا از تجربه است. برای مثال آیا امروز چیز جدیدی آموختی؟ کدام بخش آن برایت جالب بود؟ حالا تصور کنید که یک معلم پس از هر تجربۀ آموزشی خود، به آن تجربه بیندیشد، در آن تامل کند و به بازنمایی و بازسازی تجربۀ خود بپردازد، در این صورت هر تجربه، منبعی غنی برای یادگیری است. علاوه بر این، بازنمایی تجربه به خودیِ خود به درونیسازی تجربه کمک کرده و مسیر نظریه تا عمل را کوتاه میکند.
چندی پیش در یکی از جلسات معلمان فکور که در آن به هماندیشی میپردازیم سوال جالبی مطرح شد که میخواهم در این جا هم بیان کنم؛
آیا تا به حال با معلمهایی مواجه شدین که تجربههای مکرر شکست و تلخکامی در کلاسهای درس رو با خودشون تا سالهای پایانی به دوش میکشن و آخرش بدون کوچکترین تغییری بازنشسته میشن؟ و وقتی ازشون دربارۀ شغلشون میپرسی از بیاخلاق بودن نسل جوان و فاسد بودن سیستم تعلیم و تربیت شکایت میکنن؟ و در مقابل آیا تا به حال معلمهایی رو دیدین که هر سال عملکردشون بهتر از سال قبل میشه؟ اگه تجربه به تنهایی عامل موفقیت هست دلیل ناکارآمدی معلمان باسابقه چیه؟
در اولین سالهای ورودم به آموزش و پرورش، معلمان باسابقه را چون گنجینۀ تجربه نگاه میکردم؛ چرا که تفاوت آموزش و تدریس خودم را در سال دوم و اول مقایسه میکردم و فکر میکردم وقتی من در سال دوم نسبت به اولین سال بسیار متفاوت و بهتر عمل میکنم، پس معلمانی باسابقۀ بیشتر مسلما یک گنجینهاند. اما همانطور که در بالا ذکر شد گاهی معلمان تجربههای مکرر شکست را با خود به دوش میکشند بیآنکه در آن تامل کنند، بیندیشند و مسیر دیگری را جستجو کنند. به همین دلیل سالهای زیادی را با نارضایتی شغلی سپری میکنند.
تجربۀ من از تاملنویسی
بنابراین معلم با تامل بر تجارب خود میتواند آن را به تکیهگاهی برای یادگیری بدل سازد. من مدتی است که چنین میکنم و پرسشها، نکات جالب توجه و آموختههای جدیدم از تجربه را یادداشت میکنم. تغییری که در شیوۀ آموزشگری من ایجاد شده این است که نیازها و تفاوتهای فردی دانشآموزان را با دقت بیشتری مورد توجه قرار میدهم. همینطور روند آموزش گام به گام و مرحله به مرحله پیش میرود و بر هم سوار میشود. در اینجا من معنای آموزش را متفاوت از تدریس و با معنایی که در کتاب روانشناسی پرورشی نوین آمده است مورد توجه قرار دادم؛ “آموزش، علاوه بر فعالیتهای کلاسی معلم که در حضور شاگردان انجام میشود، فعالیتهای پیش از رفتن به کلاس یعنی طراحی آموزش و فعالیتهای مربوط به طراحی و اجرای ارزشیابی را شامل میشود”.در واقع پس از تاملنویسی،طرح و برنامههای آموزشی و تدریس مبتنی بر یادگیریهای جدید شکل میگیرد.
به عنوان مثال نمونهای از تاملنویسی من را در روزهای ۱۶ و ۱۷ اسفند ماه در زیر بخوانید:
بهتر بود با علی اکبر همدلی می کردم. جملاتی مثل؛ عالی میشد اگر الان می تونستی بری خونه، اما هنوز چند دقیقه تا پایان زنگ باقی مونده.
و روز بعد؛ امروز از رفتارم راضی بودم. توانستم احساسات علیاکبر را بهتر درک کنم و راه حلی برایش پیدا کنم. وقتی که خواست به خانه برگردد، با او همراهی کردم و گفتم با معاون مدرسه در این باره صحبت میکنم. چقدر خوب میشد اگر میتوانست الان به خانه برگردد. او در دفتر مدرسه منتظر ماند و بعد از چند دقیقه به کلاس برگشت. من هم فرصت تامل داشتم که چه تصمیمی باید بگیرم. او نیاز به آزادی دارد و اینکه فکر کند کنترل کارهایش دست خودش است. وقتی فکر کند کاری به او تحمیل شده، لجبازی را شروع میکند.
به عنوان آخرین نکته میخواهم بگویم که ما معلمان، خود مجری و خود ناظر عملکرد خویش در کلاس درس-یم. پس تنها کسی که میتواند در بهبود عملکرد ما نیز یاریگر ما باشد، خودمان هستیم. پیشنهاد من این است که تاملات خود از کلاس درس را با هم به اشتراک بگذاریم و در بازسازی تجربهای بهتر با هم بیندیشیم. ما میتوانیم آغازگر این راه باشیم. در صورتی که مایل به این کار بودید میتوانید اینجا بنویسید.
دیدگاهتان را بنویسید