کلاس فبک که تمام میشود احساس بهجت و شادی دارم. احساسی که به ندرت در آموزگاری مدرسه به سراغم میآید. در اینجا بچهها خودشان هستند و اندیشههایشان. مساله، مسالهی خودشان است، فکر، فکر خودشان است. هیچ چیز از پیش تعیین شده نیست و جواب مشخصی را انتظار نداریم، جوابی که جواب درست باشد و بشود در کتاب پیدایش کرد.
موضوعاتی که اینجا دربارهاش حرف میزنیم را در کتابهای درسی مدرسه پیدا نمیکنیم. یا شاید در مدرسه انتظار داریم بچهها به طور پیشفرض آن را بلد باشند.
جلسهی قبل در مورد تفاوتها و تمایز قائل شدن حرف زدیم و امروز در مورد شباهتها. شباهت یعنی چه؟
آسمان میگوید یعنی شبیه هم بودن
مینه میگوید یعنی یک چیز را به چیز دیگر ربط دادن
و این همان پیوند زدن است.
پیوند زدن و تمایز قائل شدن دو مهارت شناختی مهم هستند. با ربط دادن و پیوند دادن میشود یادگیری را آسان کرد. میتوان بهتر مفاهیم را درک کرد. آسمان کتاب عشق شبیه درخت است را میآورد و میگوید همیشه برایم سوال بود چطور عشق شبیه درخت میشود! میگوید اگر یک درخت جادویی بود که تنها بود و ما هم تنها بودیم شاید اینطور شبیه عشق میشد.
میپرسم منظورت این است که عشق شبیه تنهایی است؟
با پیوند زدن و پیدا کردن شباهتها راحتتر میتوانیم معنای چیزها را بفهمیم. چیزهایی که در مدرسه پیدا نمیشود. چیزهایی که در مدرسه یاد نگرفتیم.
دیدگاهتان را بنویسید