به نظر من چیزی که ما آدمها را از یکدیگر متمایز میسازد، افکار، احساسات یا رفتار ماست. وقتی با دیگران ارتباط برقرار میکنم برایم جالب است که بدانم آنها چگونه میاندیشند. چه چیزهایی برایشان جالب است و چه چیزهایی برایشان ناخوشایند است. چه احساساتی دارند و در موقعیتهای گوناگون چگونه عمل میکنند. تفاوت آدمها در این سه، آنها را از دیگران متمایز میسازد.
اما نکتۀ قابلتوجه، تفاوت مواجهۀ ما با بزرگسالان و کودکان است. ما بهعنوان بزرگسال، احساسات دیگر بزرگسالان را هر چه باشد میپذیریم، در مواجهه با افکارشان گفتگو میکنیم و رفتارشان را مشاهده میکنیم و سپس حریم خودمان را نسبت به آنها تنظیم میکنیم (در بهترین حالت)، آیا مایلیم ارتباط بیشتری برقرار کنیم یا ترجیح میدهیم فاصلهای را حفظ کنیم. درهرصورت میخواهیم به ما احترام بگذارند و خودمان هم مدام شعار احترام به دیگری سر میدهیم (اما این که چقدر موفق هستیم را باید از همان دیگری بپرسیم)، ولی در مواجهه با کودکان بهگونهای دیگر عمل میکنیم؛ احترام را کنار میگذاریم درحالیکه میخواهیم آنها به ما احترام بگذارند. شروع به تحکم و زورگویی میکنیم و انتظار داریم آنچه ما میخواهیم و یا میپسندیم را بی چونوچرا بپذیرند. گمان میکنیم ما بهتر میدانیم آنها چه احساسی دارند یا بهتر است چگونه فکر یا عمل کنند. حتی در اغلب موارد خودمان این کار را بهجای آنها انجام میدهیم چرا که در غیر این صورت نگران میشویم! انتخاب کودک برای ما دردسرساز است و آرامشمان را برهم میزند. پس از قدرتمان استفاده میکنیم تا بتوانیم کنترل بیشتری را نسبت به آنها اعمال کنیم و آنها را مدیریت کنیم.
شاید بگویید من صلاح کودک را بهتر از خودش تشخیص میدهم پس چه اشکالی دارد اگر محدودیتهایی را ایجاد کنم. بالاخره کودک باید یاد بگیرد به قوانین احترام بگذارد. نظم را بیاموزد و به حرف بزرگترها گوش کند (فرض میکنیم بزرگتر منظور بزرگتر خیرخواه است). برای اینکه کودکمان، کودک خوبِ باب میل ما باشد، تلاش میکنیم هر طور شده، با تنبیه یا تشویق، با قدرت یا ملایمت، او را سربهراه کنیم. اینطور او را «تربیت» میکنیم و جامعهپذیری را به او آموزش میدهیم. اما آیا این موضوع عیبی دارد؟ پس تربیت به چه درد میخورد؟
من فکر میکنم تربیت پیشفرضی نادرست دارد و آن این است که گمان میکنیم چیزهایی هستند که همواره درستاند. برای مثال «به بزرگترها احترام بگذار». پس لازم است در مواجهه با بزرگتر از جا برخیزند، سلام کنند و یا کارهایی ازاینقبیل را آموزش میدهیم تا تربیت شوند. گویی بزرگترها تنها کسانیاند که لایق احتراماند.
نیچه میگوید پدر و مادر ناخواسته فرزند خویش را شبیه به خود میکنند و نام تربیت را بر آن میگذارند. اما چیزی که من نسبت به آن نگرانم این است که وقتی ما در حال تربیت کودک هستیم و او ظاهراً شاد است و مطیع، «خود» کودک چطور و کجا پنهان میشود که قادر به دیدنش نیستیم؟!
دیدگاهتان را بنویسید