تجربۀ خوانش کتاب «خشم قلمبه» برای بچه‌ها

خشم قلمبه داستان پسری است که روز بدی را گذرانده و وقتی به خانه می‌رسد متوجه می شود که غذا اسفناج دارند؛ چیزی که او اصلا دوست ندارد. پس با عجله می رود توی اتاقش. آن‌جا حس می‌کند چیزی در درونش دارد بالا می‌آید. 

این داستان را با بچه‌های کلاس خواندم. آن‌ها داستان را بسیار دوست داشتند و با اشتیاق به آن توجه کردند، چرا که خشم یکی از موضوعاتی است که بسیاری از بزرگسالان، نسبت به آن واکنش منفی نشان می دهند. به طور کلی آن‌ها  به ندرت دربارۀ احساسات ناخوشایندی که بچه‌ها تجربه می‌کنند با آن‌ها همدلی می‌کنند. 

خوانش این کتاب فرصتی بود که بچه‌ها بیندیشند چه چیزهایی آن‌ها را خشمگین می‌کند. وقتی احساس خشم دارند، چه کارهایی انجام می‌دهند و چطور می‌توانند خشم‌شان را مدیریت کنند. در ادامۀ داستان می‌خوانیم، پسرک خشمگین در اتاقش فریاد می‌زند و وسایل‌اش را پرت می‌کند. این بخش داستان تعجب آن‌ها را برانگیخت و آن‌ها را به جلوی کلاس کشاند. چرا که به خوبی می‌دانستند این رفتار از جانب والدین‌شان پذیرفتنی نیست، پس با دقت گوش دادند تا ببینند در ادامه چه اتفاقی می‌افتد! بعد از خوانش کتاب آن‌ها به رفتاری که خودشان بروز می‌دادند فکر کردند.

بسیاری از کودکان از این که خشم‌شان را ابراز کنند، احساس نگرانی می‌کنند. آن‌ها نگران این هستند که خشم آن‌ها، ارتباط‌شان را با والدین خدشه‌دار کند و توجه آن‌ها را از دست بدهند و در واقع اغلب اوقات هم این اتفاق می‌افتد. والدین نسبت به ابراز خشم واکنش منفی نشان می‌دهند و انتظار دارند که فرزندشان رفتاری مودبانه و خوب داشته باشد، چرا که خود آن‌ها هم اینگونه تربیت شدند.

آن‌ها باید بدانند احساسات ملاک خوبی یا بدی نیست، اما اینکه به چه شکلی ابراز می‌کنند و به چه شکلی می‌توانند ابراز کنند، محل گفتگوست.  والدین نیز بهتر است در این زمینه آگاه باشند و به آن‌ها فرصت ابراز وجود بدهند، در غیر این صورت ممکن است هیجانات ابراز نشده و سرکوب شدۀ آن‌ها، به شکل  «بیماری» نمایان شوند.


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *