این کتاب به آثار پایدار تربیت خشن می پردازد و دربارۀ پیامدهای خطرناک آن به ما هشدار میدهد. هنوز هم در بسیاری از خانواده ها این اعتقاد وجود دارد که تنبیه بدنی برای تربیت کودک لازم است و با وجود منع تنبیه بدنی در مدارس، همچنان تعداد زیادی از مدیران و معلمان آن را مفید میدانند، چرا که بسیاری از آنها، خود در کودکی قربانی خشونت بودهاند و حتی موفقیتهای خود را به آن نسبت میدهند.
در این کتاب به خشونتی که والدین با غفلت، بی توجهی، آزار جنسی، تحقیر، سرزنش و کتک زدن نسبت به کودک داشته اند پرداخته است و از زندگی برخی نویسندگان، شاعران و هنرمندان نمونه هایی آورده است که نشان می دهد چگونه آزار آن ها در کودکی، سلامت جسمی و روانی آن ها را در بزرگسالی تحت تاثیر قرار داده است. اما بسیاری از آن ها با وجود رنجی که در کودکی تحمل کرده اند، همچنان نسبت به پدر و مادر با احترام و قدردانی و دلسوزانه رفتار کرده اند و همواره به دنبال عشقی بوده اند که در کودکی از آن ها دریغ شده است. آن ها نمی توانستند بپذیرند که پدر و مادرشان آن ها را دوست نداشته اند و در تلاش بودند تا با بهانه هایی رفتار خشونت آمیز آن ها را توجیه کنند.
اخیرا فیلم مردی روی ماه(Man on the moon) را تماشا میکردم. این فیلم زندگی اندی کافمن(با بازی جیم کری)، کمدین مشهور آمریکایی را روایت کرده است. در ابتدای فیلم اندی کوچک را میبینیم که در اتاق خودش به تنهایی مشغول بازی است و دارد برای تماشاگران خیالیاش نمایشی را اجرا می کند. پدرش وارد می شود و می گوید که دست از این کار بکشد، آنجا تماشاگری نیست. اندی به دیوار اشاره می کند و می گوید تماشاگرها نشسته اند. پدرش می گوید آنها فقط چند تا عروسک خمیری اند. تماشاگر آدم است. یک آدم زنده که نفس می کشد. در واقع پدر اندی او را و خیالاتش را نمی پذیرد و تایید نمیکند.
اندی به خودش باور دارد. به کاری که می خواهد انجام دهد و به طرحی که در ذهن دارد. او به اجرا روی صحنه ادامه میدهد و به عنوان کمدین شهرت پیدا میکند. در میانههای فیلم وقتی پدر و مادر او در حال دیدن اجرای اندی در یک برنامۀ تلویزیونی هستند، میبینیم که آنها همچنان پسرشان و استعداد شگفتانگیزش را نپذیرفتهاند و موفقیت های او را نادیده گرفتهاند.
در جایی دیگر اندی خطاب به مادرش می گوید تو باید به من افتخار کنی. اما مادرش می گوید اندی برگرد خونه! در واقع او با وجود تمام موفقیت هایی که کسب کرده بود، همچنان مایل بود عشق و تایید مادر و پدرش را دریافت کند. چیزی که آن ها هرگز به او ندادند. در نهایت اندی جوان با ابتلا به سرطان ریه آخرین تلاش خود را کرد اما به خواسته اش نرسید و همان بیماری جانش را گرفت.
در این کتاب میخوانیم: «احساسات مثبت مصنوعی، نه فقط کوتاهمدت هستند، بلکه ما را در حالت کودکی قرار میدهند که با تمام وجود امیدوار است پدر و مادرش روزی ویژگیهای خوبشان را به او نشان دهند تا از بروز خشم یا ترس در رابطه با آنها، برحذر باشد. اما اگر ما میخواهیم به بزرگسالی واقعی برسیم، و در واقعیت کنونی خودمان زندگی کنیم، باید و (میتوانیم) خودمان را از این انتظارات واهی برهانیم. برای انجام این کار باید هیجانات به اصطلاح منفی را بپذیریم و به جای اینکه سعی کنیم آنها را تند و سریع از خود دور کنیم، به احساسات معنادار تبدیلشان کنیم. وقتی این احساسات را به دایرۀ خودآگاهمان وارد کنیم، دیگر برای مدت طولانی ادامه پیدا نخواهند کرد.».
در صورتی که تمایل دارید کتاب «بدن هرگز دروغ نمیگوید، نوشتۀ آلیس میلر» را به صورت کامل مطالعه کنید، این کتاب توسط امید سهرابی نیک ترجمه شده و نشر نو آن را منتشر کرده است.
دیدگاهتان را بنویسید