دیشب کتابی را با عنوان فرهنگ و زندگی روزمره میخواندم. در این کتاب نوشته شده بود که معمولا روزمرگیهای ما شبیه هم است و معمولا هم اموری پیش پاافتاده و غیرمهم تلقی میشوند. اموری مثل از خواب بیدار شدن، مسواک زدن، درست کردن یک فنجان چای یا قهوه و بیرون بردن ماشین از پارکینگ و خیلی چیزهای دیگری که هر روزِ ما را شکل میدهند. این امور آنقدر پیش پاافتادهاند که حتی اگر یک نفر از ما بخواهد توضیحاش دهیم، برایمان دشوار است. فکر میکنیم چیزی نیست که ارزش صحبت کردن را داشته باشد.
اما در واقع، زندگی روزمره، مهمتر از آن چیزی است که ما تصور میکنیم و سوال این است که اهمیت این روزمرگیها در چیست؟ برای اینکه در این مورد بیندیشیم، لازم است از دور به آن نگاهی بیندازیم، تا بتوانیم روزمرگیهایی که اغلب به آن توجه نمیشود، پیش پاافتاده است و مهم نیست را ببینیم. لازم است در آن تامل کنیم و نیروهایی که ما را انجام آن ترغیب میکند، بشناسیم، چرا که همین روزمرگیها، معنای زندگی ما را میسازند و فکر و عمل ما را شکل میدهند.
من در این مورد اندیشیدم و تصمیم گرفتم روزمرگیهای جدیدی برای خودم تعریف کنم، روزمرگیهایی که از من انسان بهتری میسازد و به این خاطر، امروز دوازدهمین روزِ باشگاهِ پنجصبحیها را میگذرانم.