امروز چهارمین روز از شصتوشش روز باشگاه پنج صبحیهاست. امروز بیشتر از قبل ورزش کردم. وقتی بیدار میشوم، هوا هنوز تاریک است. در و پنجره را باز کردم تا کمی هوای خنک صبح را تنفس کنم. دیروز با چند نفر، از باشگاه پنج صبحیها حرف زدم. یک یا دونفرشان مشتاق بودند این برنامه را اجرا کنند. یکی گفت که دیروز با وجود تمام تلاشش ساعت هشت بیدار شده و دیگری گفت که با برنامۀ کاری و خانوادگیاش منطبق نیست.
یاد جملهای افتادم که چند روز پیش استوری کردم:«انسان منطقی، خودش را با دنیا وفق میدهد، اما انسان غیرمنطقی، مدام اصرار دارد که دنیا را با خود وفق دهد. بنابراین، تمام پیشرفتها به انسان غیرمنطقی بستگی دارد». وقتی در کلاس نقاشی هستم و همکلاسیهایم، غر میزنند که نمیشود، نمیتوانم، درنمیآید و یا استاد! میشود تمرین را عوض کنیم، میدانید استاد چه میگوید!؟ « فکر کن این تنها کاری است که میتوانی انجام دهی و اگر این کار را انجام ندهی، میمیری. باز هم میگویی نمیشود؟».
این نگاه خیلی برای من الهامبخش است و هر موقع میخواهم مساله را تغییر دهم، به این فکر میکنم که تنها چیزی که باید تغییر دهم خودم هستم. پس به دنبال راهحلها میگردم. شما هم بگردید. مطمئن باشید اگر ادامه دهید، قطعا راهی خواهید یافت و یا خواهید ساخت.